۱۳۹۳ خرداد ۱۶, جمعه

I am who I am?!


تا حالا دوستای زیادی داشتم که معتقد بودن من آدم پیچیده‌ای هستم! شناختن من سخته٬ یا غیر قابل پیش‌بینی‌ام! از خیلیا شنیدم٬ چه نزدیک و چه دور که٬ «خُب در مورد تو فرق داره».. دختر و پسر هم نداشته... .

دوستی داشتم توی دبیرستان که معتقد بود٬ خودش رو از طریق بقیه شناخته.. فکر میکنم حرفش تا حدی درست بود! یعنی آدم هرچقدر هم که به یه سری چیزا اعتقاد داشته باشه٬‌یا اونا رو درست بدونه٬ ممکنه رفتاری که از خودش نشون میده٬ چیز دیگه‌ای باشه و برآیند نظر اطرافیانه ـ با توجه به میزان شناخت و صمیمیتشون ـ که میتونه قضاوت درست‌تری به آدم بده...

راستش همیشه فکر میکردم٬ که این اطرافیان اشتباه میکنن در موردم٬ خودم عقیده داشتم هیچ چیز پیچیده‌ای تو وجودم نیست و اونقدر رو بازی میکنم که به طرز عجیبی به راحتی میشه منو شناخت.. اما طبق همون عقیده‌ ی پاراگراف دوم٬ حرفشون رو قبول میکردم.

چندی پیش٬ دوستی توییت کرده بود « اعصابم خورد میشه وقتی کسی رو به خاطر یکی دیگه میپیچونم» جواب داده بودم که هیچ وقت به خاطر من یه وقت نپیچونی کسی رو٬ و من رو هم به خاطر یکی دیگه.. بهم وایبر مسج داد که « تو خب فرق میکنی شهرزاد٬ من میشناسمت»... 

تو ۱۸ سالگی٬ یه نوشته‌ای داشتم که یه جاش نوشته بودم: « درک آنچه ساده است برای آدمیان سخت تر است٬ به همین دلیل می بایست برای هر مسئله ساده ای٬ صورتی دشوار بیابیم و از آن طریق به حل مسئله بپردازیم.»

اخیرا٬ متوجه شدم٬ در این مورد خاص٬ قضاوت خودم درست تر بوده. البته باز هم به خاطر ماجراهایی که توش قرار گرفتم این اطمینان بهم داده شده.. اما دقیقا نکته همینجاست.. که زیادی هیچ پیچیدگی‌ای ندارم. شاید وقتی حرفی میزنم٬ طبق عادت خیلیا بخوان ازش برداشت های مختلفی بکنن٬ و انتظار نتیجه ی خاصی داشته باشن٬ در صورتیکه من هیچ وقت منظوری بجز چیزی که بیان میکنم ندارم. شاید غیر مستقیم بخوان به من یه چیزی رو بفهمونن در صورتیکه بازم من به ندرت برداشت دیگه ای از حرفی که میشنوم میکنم. 

فکر میکنم٬ همین باعث میشه کنار آدمایی که حرف امروزشون با فرداشون یکی نیست٬ احساس نا امنی کنم. آدمایی که نمیتونم بفهمم تو ذهنشون چی میگذره.. هر چند به نظر خودشون طبیعیش همینه! شاید برای همین خیلی چیزها که برای من غیرقابل بخششه٬ میبینم که خیلی ها به راحتی میبخشند... 

تا وقتی نازنین از ایران نرفته بود ـ و نازنین هم از اون آدماییه که خیالم پیششون راحته ـ همه چیز آروم بود٬ کسی در کنارم بود که لازم نمیشد با هم معما حل کنیم٬پشت سر چیزی نمیگفتیم که توی روی هم نگیم.. خودمونو خوشحال نشون بدیم اما جای دیگه از هم غر بزنیم.. حرف همو به راحتی میفهمیدیم و گاهی حتی لازم نبود حرف بزنیم.. وقتی نازنین رفت٬ همه چی واسم عجیب شد! اما حالا دوباره اون آرامش برگشته... امیدوارم پایدار هم باشه:)

پی نوشت: اینجا وقتی از نیم فاصله استفاده میکنم٬ بعد از پست کردن به هم میچسبه نوشته ها٬ از پاراگراف خط آخر پاراگراف دوم یادم اومد٬ قبلی ها رو درست نمیکنم٬ بابت بعدی ها هم که فاصله است نه نیم فاصله٬ عذرخواهم!

پی نوشت ۲: بعد از نوشتن عنوان پست٬ متوجه شدم که معادل فارسیش میشه « من همانم که هستم؟» و دیدم اتفاقا خیلی هم به این پست میاد!

۳ نظر:

  1. در پی بند « درک آنچه ساده است برای آدمیان سخت تر است٬ به همین دلیل می بایست برای هر مسئله ساده ای٬ صورتی دشوار بیابیم و از آن طریق به حل مسئله بپردازیم.»
    خب این نوشته رو در اون سن واقعا خوب نوشتی. در کتاب لولیتا نوشته‌ی ناباکوف که اولین دومین رمان برتر آمریکایی شناخته میشه. شخصیت داستان گاهی اوقات مقالاتی در مجلاتی چاپ میکنه. در یکی از مقالات میخواد موضوع رابطه‌ی ذهن انسان با خاطرات رو توضیح بده. در کل توضیح ساده‌ای وجود داره. اما وقتی توضیح ساده‌ای در مورد چیزی بدی. به نظر نمیاد که تو در واقع چیز جدیدی کشف کردی. ولی اگه یه مقدار بپیچونیش و مفصل ترش کنی. دهن پر کن تره به قول معروف. وگرنه درک چیز ساده سخت نیست. چیز ساده به نظر چیزی نمیاد که درکش مهم باشه!

    پاسخحذف
  2. من همانم که هستم۱۷ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰:۱۴

    وقتی این رو پست کردی سر کار بودم و انقدر عجیب غریب و خوب بود و من هیجانزده شده بودم که همونجا میخواستم واست کامنت بزنم ولی ای تُف تو این اینترنت و فیلترینگ و اینا !
    خب اون چیز عجیب و غریب که البته دیگه کاملا طبیعی شده و روزی شونصد بار اتفاق میوفته اینه که من امروز صبح که از خواب بیدار شده بودم و خیره به سقف فکرای خوب از تو سرم می‌گذشت بصورت خیلی جدی روی این موضوع فکر میکردم برعکس ذهنیتی که از قبل از تو توی ذهن من شکل گرفته بود تو نه تنها اصلا آدم پیچیده ای نیستی که هم برعکس خیلی هم ساده ای ! و خب البته در اینکه گذشته ذهنیتم نسبت به تو چی بوده رو کاملا اطرافیانم اثرگذار بودن توش و بعد از اینکه تحت الشعار شما قرار گرفتم فهمیدم خیلی اشتباه فکر میکردم در مورد خیلی چیزا D:
    شخصیت شما مث یه امتحان ریاضی خیلی ساده و آسونه که آدم از بس آسون و ساده است باورش نمیشه و همیش دنبال نکته ی انحرافی و اینا توش میگرده ! البته ساده و آون ِ خوب ! D:
    خلاصه جونم براتون بگه که با همین فرمون برین جلو ، رفتار درست همینیه که شما دارین غیرالمغضوب علیهم ولاالضالین !
    ضمنا توییت کرده بودی که اینجا واست شده مث دفترخاطرات ، یادش بخیر6-7 سال پیش چه خیل عظیمی کامنت مزدن . بعضی شبا به چهارصدتا هم میرسوندیم کامنتاتو ... الان فقط من موندم ;;) من همانم که بودم و هستم و خواهم بود ;;)
    وبلاگ خوبی داری. به منم میاد ! به وبلاگ منم سر بزن ^_____^

    پاسخحذف
  3. من چرا خط آخر رو خوندم انقد هیجان زده ی دوق مرگ شدم باز :)))
    شهرزاد ؟ یه روزی فکرش رو میکردی؟ من همانم که باشم ! و همانی باشم که خواهم بود ؟

    پاسخحذف