۱۳۹۳ خرداد ۵, دوشنبه

من باهارم٬ تو زمین...


این روزها که میگذرد٬ احساس میکنم٬ هر ثانیه اش به خاطر من میگذرد.. احساس میکنم٬ همه چیز دست به دست هم داده اند٬ تا تمامی لذت‌هایی را که هر کسی در زندگی باید میبرد٬ یکجا من ببرم... 

فردا واژه‌ ی عجیبی‌ست٬ هیچ نمیدانم چه خواهد شد٬ یا بر ما چه خواهد گذشت.. اما من سهم شادی را در همین مدت اندک برای تمام زندگی ام گرفته ام.. و هیچ نگران نیستم.. 

وقتی تنها نگاه میماند و تبسم٬ وقتی فقط دست تو در دستان من میماند و نفسهایمان گره میخورند.. دیگر هیچ اهمیت ندارد که چه از سر گذرانده ایم  یا خواهیم گذراند٬ دیگر اهمیت ندارد که امروز ۵ خرداد ۹۳ باشد.. 

میدانی٬جلوی آینه که می ایستم٬ موهای فر خورده ام که از کنار گوشم روی گردنم میریزد٬لبخند میزنم٬ دلم نگاه تو را میخواهد٬ چشمان توست که مرا زیبا میکند٬ دستان توست که مرا لطیف میکند... از شور توست که من اوج میگیرم٬ از وجود توست که من رها شده ام... 

بهترینم..
تو بلند شده ای و من
صفها را٬
 شلوغیها را٬
ترافیک را٬
 دود را٬
 همه چیز را با خیره شدن به تو خواهم گذراند..


۴ نظر:

  1. من همانم که هستم۱۵ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۲۳:۴۴

    توی این ده روزی که از گذاشتن این پست گذشته انقدر توی این لحظه های خوب مشغول قِل خوردن بودم که دیگه نوبت این پست نرسید. با اینکه هربار میام میخونمش و حظ میکنم کلی
    همه ی این روزهای خرداد ِ خوشحال ، همه ی این روزهای بهار ِ خندون ، همه ی اون روزای اسفند که شنگول بودن ؛ هیشکدومشون به هم حسودیشون نمیشه و هرکدومشون پر حس خوب ، بوهای خوب ، رنگای خوب و ... (بقیه حسای پنجگانه که باز یکیش یادم میره حتما ) بودن .
    خلاصه که خیلی کیف داره هروقت اینا رو میخونم و میبینم این حسای خوب مثل خیلی چیزای دیگه و فکرای دیگه که از تو مغزمون میگذره مشترکه .
    این بود انشا و کِرم من :دی
    الان باید برم اینستاگرام رو چک کنم . همیشه کم میارم من ...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. :) به لبخندم بسنده کن٬ که در وصف نگنجد..

      حذف
    2. من هی کادو تولدام رو میرم هرچندوقت بهشون نگاه میکنم و کیف میکنم ^_^
      شهرزاد ، همه ی اون ده روز از جلو چشام رد شد باز . الان سر کارم یاد آیس پکم افتادم ... بعد الان بی ربط یاد اون آیس پکیه جای استخر ارمغان که مگس میپرونه همیشه هم خیلی بی ربط افتادم :)) آخه چرا اونجا جدی ؟ :))

      حذف