تمام این مدت که دلم بلاگ میخواست٬ با خودم کلنجار میرفتم که٬ ناشناس باشم تا راحت و بدون سانسور بنویسم٬ یا خودم باشم و با پیامدهای احتمالی کنار بیام. مسئله خواننده های بلاگ هم بود! به نظرم٬ آدما با کسی که نمیشناسن٬ راحت تر ارتباط برقرار میکنن و حتی شاید نقد منصفانهتری هم داشته باشن! «شهرزاد» نمیتونه نویسنده باشه٬ یک اسمه٬ یک شخصه٬ یه چیزی که ملموسه٬ اما مثلا «دختری که به دنبال دردسر است» « ترشیده ای که سیب را خورد» «خرس قطبی» یه سری موجودات دور و غیر قابل دسترس و صرفا نویسندههایی هستن که آدما با ولع میخوننشون تا از زندگی خصوصیشون سر در بیارن!
درست مثل وقتی که٬ راهکارهایی رو به مامان یا بابا برای موضوعی میدم و انگار نشنیدن٬ اما اگه همونا رو از زبون یه غریبه بشنون٬ یا یه جا توی اینترنت بخونن٬ خوب براشون ارزش داره و شاید حتی خودشون بیان با هیجان برای من تعریف کنن و من باید به چیزایی که بارها خودم گفتم و پذیرفته نشدن گوش بدم.
اما در نهایت٬ تصمیم گرفتم خودم باشم! و این بدون شک باعث خواهد شد که سانسور هم بکنم خودم رو تا از پیامدهاش در امون بمونم. ولی٬ تمام تلاشمو میکنم تا جایی که امکان داره٬ بیپرده بنویسم!
پی نوشت: این بلاگ همچنان هنوز خیلی جا افتاده نشده٬ تایتل حتما تغییر میکنه٬ آدرس معلوم نیست. شب خوش!